به یاد شاعروارسته يي که صدای نفس های باغچه رامی شنيد
محمد نبي عظيمي محمد نبي عظيمي

به مناسبت هفتاد وششمین سالگردتولد زنده یاد سهراب سپهری


" سهراب کجايي؟ - اینجا هستم، پشت این بوته گل. - آنجا چه می کني ؟! تمام باغ را دنبالت گشتم.
– هيس ! آرام تر. مگر نمي شنوی؟
یک گل دارد باز مي شود. پريد خت خواهر کوچک سهراب ، به امتداد اشاره يي انگشتان او نگاه مي کند . گل يک گل سرخ معمولي است ، غنچه ای در آستانه ی باز شدن. و پريد خت با تعجب مي پرسد : « باز شدن گل که صدا ندارد ! »
چشم های سهراب برقي مي زنند و می گويد : « چرا ، اگر درست گوش بدهي، مي شنوی. حتي صدای نفس های باغ را هم می توانی بشنوی . » " 1 :
من در این خانه به گمنامي نمناک علف نزديکم
من صدای نفس باغچه را مي شنوم
وصدای ظلمت را ، وقتي از برگي می ريزد
آری ، همين چندی پيش از تولد اين نگار گرو شاعر وارسته، که هم صدای نفس های باغچه را، هم صدای ظلمت را وهم بوی عطر
غنچه ء یک گل سرخ معمولي را می شنيد*هفتاد وشش سال سپری گرديد، که برای گرامي داشت ياد ونام ارجمند اين سخن پردازمعاصر
زبان فارسي ، روز چهاردهم ميزان امسال( 1383خ ) شاعران ، نويسنده گان وجمع کثيری از دوستداران شعر او درباغ فين کاشان گرد هم آمدند و در باره ابعاد گوناگون زنده گي وشعر اين شاعر خوش بياني که مي گفت:

« زنده گي خالي نيست
مهر باني هست ، سيب هست ، ايمان هست.
آری
تا شقايق هست ، زنده گي بايد کرد ..»

سخن گفتند ويادش را گرامي داشتند که آقای حسن سجودی گزارش مفصل اين احتفال را در يکي از برنامه های راديوی « بي .بي . سي » به تاريخ 6اکتوبر2004 م باز تاب دادند.
امّا من در حالي که به نام و ياد اين شاعر آزاده درود مي فرستم ، به اين بهانه مي خواستم اندکي در بارهء بينش فلسفی این شاعر بلند آوازه که می خواست با شستن چشمها و واژه ها ، زنده گی را طور دیگر ببیند ، درنگ نمایم . چراکه هستند کسانی که، ازیکی از برشپاره های شعر بلند" صدای پای آب " سهراب سپهری که به "چشمها را باید شست" معروف است، تعبیر ها وتفسیر های متفاوتی ازآنچه او مراد داشته است ، ارائه می کنند که دال بر برداشت های سطحی آنان، از جهان بینی وفلسفهء زنده گی این شاعر گران ارج ، می تواند بود. تفسیرهای نادرست از جهان بینی شاعری که رسالت خود را در آن می دید که همهء موجودات هستی را با همه گان و همه چیز آشتی دهد . به گفتهء بهمن رافعی: « در فلسفه شاعرانهء این شاعر مرگ وزنده گی و همه نیرو هایی که در دنیای بشری به عنوان عوامل متضاد شناخته شده اند ، به هیچ روی ناساز گار و ستیزنده نیستند ، حتادریک هنجار مطلوب در یکدیگر حل شده اند. کوشش این نگرش همواره براین امر استوار است که هیچ چیز نا زیبا نیست».2
ولابد به همین سبب است که در این بندِ از" صدای پای آب" دیگر از پشت شیشه کدر و غبار گرفتهء چشم به جهان نگاه نمی کند :
من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است
و کبوتر زیباست
وچرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدرچه کم ازلالهء قرمز دارد
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد


حالا اگر به ساخت وپرداخت این شعر دقیق شویم ، به نیکویی در می یابیم که سپهری در زمرهء شاعرانی قرار ندارد که در شعر گفتن وسواس به خرج می دهند وبه بلند پروازی های زیبایی شناسانه دست می یازند. چرا که شعر او به سبب همین ساده گی و روانی وبی تکلفی زیباست و همانطور که به ذهن می آید همانطور هم در ذهن جاری می شود. به عبارهء دیگر شعر سپهری مانندآن گونه شعرهایی نیست که چندین معنا داشته باشد ویا نیاز به تفسیر و تأویل اهل فن. هرچند که شعر اولبریز است ازترکیب و تصویر و نماد وسمبول . و زبان هم همان زبان متداول امروز، یعنی همان زبان فروغ . دیگر این که شعر سپهری ، جاده یی در طبیعتی زیباست که رهرو آن را فرصت تماشا نیست درست برخلاف شعر نیما . همان طوری که محمد حقوقی می گوید" .. « صدای پای آب » و « مسافر » سپهری ، شما را ، همراه با" آب" و" مسافر" می برد و" مرغ آمین " و " ناقوس " نیما ، شما را می نشاند و به فکر وا می دارد . سپهری می گوید حس کن وبرو . نیما می گوید بنشین وبیندیش . » 3 -

دراین برشپاره نیز می بینیم که سپهری بدون آن که تقلا کند یا در پی ایجاز زبان شعری خاصی باشد با همین زبان متداول امروز اندیشه هایش را صاف وساده بیان می کند و از خلال بلورواژه های" شسته" جهان را با نگاهی تر وتازه می بیند. در این شعر، سپهری دیدگاه خود را در باره خوب وبد وزشت وزیبا به روشنی بیان می کند و می گوید که از دید او بدی و خوبی در میان نیست . بد وخوب وزشت وزیبا مربوط به ما است. مربوط به آنچه که در ذهن ما می گذرد و ما به بدون هیچ دلیل و انگیزه یی ، تصور می کنیم که کبوتر زیباست و کرکس زشت. یا لالهء سرخ زیباتر از گل شبدر است : نگرشی ازروی عرف وعادت وسنت . دکتر سیروس شمیسا در بارهء مبنای عرفانی نگاه سهراب سپهری به ارزشهای زنده گی می نویسد: « ... من نمی دانم که سهراب سپهری تا چه حّد با آرا و عقاید عارف معروف معاصر هندی کریشنا مورتی آشنا بوده است . امّا فلسفه او بسیار نزدیک به فلسفه کریشنا مورتی است..... واین اشتراک فکری گاهی به حّدی است که می توان احتمال داد که سپهری با آثار کریشنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هندی و ژاپنی و چینی مأنوس بوده است وبه نظر می رسد که در شعر " مسافر" به او اشاراتی هم کرده باشد. اساس فلسفهء کریشنا مورتی این است که درک ما از پدیده های پیرامون ما باید تازه و به دور از معارف و شناخت های موروثی باشد وفقط در این صورت است که درست می بینیم ... نباید بین نگرنده و ونگریسته فاصله باشد. فاصله ، حاصل پیشداوری های ماست. بادید موروث از گذشته ها، به شی نگریستن است . اگر با چشم گذشته ها به شی نگاه کنیم ، آن را چنان که باید نمی بینیم و با چشم وذهن دیگران که که در غبار قرون و دهور گم شده اندآن را بد و یا خوب می بینیم. مرده ریگ هفت هزار ساله گان را که پر از حب وبغض هاست به شی حمل می کنیم . بی هیچ دلیلی و انگیزه یی، فقط به متابعت از عرف ، اسب راحیوان نجیبی می پنداریم و کرکس را زشت . » 4
بدینترتیب می بینیم که سپهری به مدارج بلند اشراق می رسد و همه چیز را خوب می بیند. خوب مطلق و زنده گی در نظر او دیگر کثیف نیست . بد وزشت نیست . چراکه نوع دیدن و نگاه کردن او اکنون چنان فرق کرده است که به تعبیر رضا براهنی،به نوعی از خرد عارفانه رسیده است ، و" دنیارا آنچنان نوازش کننده ، نوازش شده، رام وآرام وبرجلوه وزیبا ونیک می بیند که چشم چپ بدبین و زشت بین را می بندد ، چشم راست را خوش بینانه ، مثل نور افگنی بزرگ ، به سوی خطوط و رنگها و حالات خوب وزیبا می گشاید. "5
امّا سپهری در برابر منتقدان و مخالفنش خم به ابرو نمی آورد و ملالی بردل نمی گیرد . سکوت می کند و عکس العملی از او سر نمی زند چراکه او به پاکی ، به صلح به زیبایی و به فداکاری و ایثار می اندیشد . وچنین به نظر می رسد که او نیز مانند " وان گوک" نقاش هالندی که در آخرین ساعات زنده گی اش تنها خورشید را می دید، آفتاب را می بیند و نور را و چراغ را و پرنده و درخت و گل راو سبزه را و لذت می برد ، چراکه هم زمین و هم آسمان را مال خود میپندارد :


هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است.
پنجره ، فکر، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
شاید به همین سبب سیروس طاهباز در مراسم برگزاری هفتاد وششمین سالگرد تولد او گفت : " او جان آفتاب بود . یک فرشته بود ، معصوم و خوب و ماندنی ... " 6
و لیلی گلستان گفت : " افسوس نبودنش را نخوریم ، چون هست . سهراب هست وچه پر بار. " 7
پایان
هالند:

نوامبر 2004 م .
رویکرد ها :
ا- نک به : زنده گی نامه سهراب سپهری منتشرهء سایت انترنتی سهراب سپهری و "کفشهایم کو"
2- نک به : گزارش حسن سجودی در باره برگزاری هفتاد وششمین سالگرد تولد سهراب سپهری که به تاریخ 6 اکتوبر 2004در رادیو بی بی سی منتشر شده بود.
3-نک به : کتاب سهراب سپهری "شعر زمان ما 3" نوشته محمد حقوقی ، انتشارات مؤسسه ء نگاه .
1371. چاپ ایران ص 30
4-نک به : همان کتاب صص 308-309
5- نک: به طلا در مس . نوشته رضا براهنی . چاپ دوم .1347خ. ص 513
6و7-نک : به همان گزارش حسن سجودی از ایران
* نویسنده گران ارج ، رهنورد زریاب در رمان " گلنار و آیینه " اش در سه چهار جایی ، واژهء شنیدن را عوض استشمام کردن به کار برده است :" لباس های زیبا ورنگارنگ ، همه جا موج می زدند و عطرهای دلاویزاز هر گوشه یی شنیده می شد. ص21" که در نظر اول غیر متعارف به نظر می رسد . اما گهگاهی فضلای زبان در نبشته های شان این واژه را به همین معنا به کار برده اند.
چنانچه درفرهنگ عمید و معین می خوانیم که درک کردن چیزی را به وسیلهء گوش نیز، شنیدن گویند.
December 1st, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان